داو آخر

ساخت وبلاگ
 

- آن پایین چطور بود؟

- تاریک بود. تاریکِ تاریک.

- تو چه می کردی؟

- من شاعر بودم. شعر می گفتم.

- درباره ی چی؟

- گاهی در آن تاریکیِ محض تکه هایی از نور می افتاد روی در و دیوار و من چیزهایی می دیدم. من درباره ی چیزهایی که می دیدم شعر می گفتم.

- اما بیشتر شعرهای شما درباره ی زن است.

- زن ها همیشه روشن بودند. آن جا پر از زن بود.

 

عشق روی پیاده رو - هَل مِن مَحیص؟ - مصطفی مستور

داو آخر...
ما را در سایت داو آخر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : flast-turne بازدید : 179 تاريخ : شنبه 29 مهر 1396 ساعت: 15:19

  - آن پايين چه كار ميكردی؟- من آواز می خواندم. من خواننده بودم. - چه می خواندی؟ - آوازهای اندوه. ما آن پايين داشتيم از غصه دق می كرديم. ما فكر كرديم تا ابد آنجا گير كرده ايم. - اندوهِ چي؟ - اندوهِ دوری. ما تنها بوديم. از تنهايی می ترسيديم. از تنهايی داو آخر...
ما را در سایت داو آخر دنبال می کنید

برچسب : آوازهای, نویسنده : flast-turne بازدید : 174 تاريخ : شنبه 29 مهر 1396 ساعت: 15:19

 

وقتی کسی پاسخ ما را نداد مجبور شدیم غم‌هامان را فراموش کنیم. ما فرض کردیم کسی نیست پس دور خودمان چرخیدیم. یعنی رقصیدیم و الکی خوش شدیم. از آن بالا هیچ صدایی به ما نمی‌رسید. ما کاملا مأیوس شده بودیم.

 

عشق روی پیاده رو - هَل مِن مَحیص؟ - مصطفی مستور

داو آخر...
ما را در سایت داو آخر دنبال می کنید

برچسب : بندازیدش, نویسنده : flast-turne بازدید : 192 تاريخ : شنبه 29 مهر 1396 ساعت: 15:19